رسته‌ها
یعقوب لیث صفاری
امتیاز دهید
5 / 4.5
با 56 رای
امتیاز دهید
5 / 4.5
با 56 رای
یعقوب لیث سیستانی: پادشاه عدالت گرای خوارجی مذهب، بزرگ‌مردی که می خواست شاهنشاهی ایران را احیا کند

نگاهی گذرا بەتاریخ سیستان: سیستانِ باستانی - تسخیر سیستان توسط عرب
خوارج در سیستان: خوارج عرب - عَیّاران (خوارج سیستانی) - برآمدنِ یعقوب لیث سیستانی
پادشاهی یعقوب لیث: براندازی امارت طاهری - برنامۀ یعقوب لیث برای احیای شاهنشاهی ایران
لشکرکشی یعقوب بەعراق بەقصدِ براندازی خلافت عباسی: درگذشتِ یعقوب لیث - صفات یعقوب لیث

مسعودی در مروج الذهب دربارۀ یعقوب لیث نوشته که در میانِ سلاطینِ پیشینه، از ایرانی و غیر ایرانی، هیچ‌کس در سیاست و مردم‌داری و تنظیم امور سپاه و خوش‌رفتاری با سربازان و کارگزارانش، و محبت و هیبتی کە مردمش بەاو داشته باشند، همچون یعقوب لیث سیستانی نبوده است، و پس از او نیز شنیده نشده کە کسی همچون او باشد. او با کارگزاران و سربازانش چنان نیک‌رفتار بود کە همه با دل و جان در اطاعتش بودند و او را دوست می‌داشتند و هیچ کاری بی‌رضای او انجام نمی‌دادند.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
64
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
mohammad abedi
mohammad abedi
1391/02/20

کتاب‌های مرتبط

مردی که از تاریخ آمد
مردی که از تاریخ آمد
4 امتیاز
از 35 رای
تاریخ روضه الصفا - جلد ۴
تاریخ روضه الصفا - جلد ۴
4.3 امتیاز
از 8 رای
یعقوب لیث
یعقوب لیث
4.7 امتیاز
از 79 رای
گلستان جاوید - جلد 3
گلستان جاوید - جلد 3
4.5 امتیاز
از 29 رای
شیرمرد سیستان
شیرمرد سیستان
4.6 امتیاز
از 8 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی یعقوب لیث صفاری

تعداد دیدگاه‌ها:
8
یعقوب اولین ایرانیست که پس از تسخیر ایران به دست اعراب در راه استقلال وطن جنگید و سعی نمود بساط خلیفه گری را در نوردد و به تسلط تازیان بر ایران پایان دهد و اگر کمی بیشتر زنده می ماند حتما به این مقصود می رسید. او آزادی از قید عربیت را در همه ابعاد دنبال کرد و به گزارش تاریخ سیستان اگر او نبود زبان فارسی نا بود شده بود.مطلب زیر را بخوانید.
رفتن یعقوب بهراة و گرفتن هرى‏
امیر هرى حسین بن عبد اللَّه بن طاهر بود خلیفت محمد بن طاهر، یعقوب بر سیستان داود بن عبد اللَّه را خلیفت کرد و خود برفت و بهرى شد، حسین هرى حصار گرفت، و یعقوب آنجا فرود آمد و دیرگاه حرب کردند، آخر حصار بستد و حسین را اسیر گرفت، باز ابراهیم بن الیاس بن اسد سپاه سالار خراسان بود، آمد بحرب یعقوب و بپوشنگ فرود آمد، و خبر بیعقوب رسید، على بن اللّیث را برادر خویش را و محبوسان و بنه بهرى بگذاشت و خود برفت که بپوشنگ شود [و] مردمان هرى را امان داد و ایمن کرد، تا دل برو بنهادند و بتاختن بپوشنگ شد و با ابراهیم بن الیاس حرب کرد و بسیار از سپاه او بکشت و دیگر بهزیمت باز گشتند، و ابراهیم بهزیمت سوى محمد بن طاهر شد، و گفت با این مرد بحرب هیچ نیاید، که سپاهى هولناک دارد، و از کشتن هیج باک نمیدارند ، و بى‏تکلف و بى‏نگرش‏ همى حرب کنند، و دون شمشیر زدن هیچ کارى ندارند، گوئى که از مادر حرب را زاده‏اند و خوارج با او همه یکى شده‏اند، و بفرمان اویند، صواب آنست که او را استمالت کرده آید تا شر او و آن خوارج بدو دفع باشد، و مردى جدّست و شاه فنن‏ و غازى طبع، پس [محمّد] آن چون بشنید، رسولان و نامه فرستاد و هدیّها، و منشور سیستان و کابل و کرمان و پارس او را خلعت فرستاد، و یعقوب آرام گرفت و قصد باز گشتن کرد، و نامه فرستاد سوى عثمان بن عفان، فرمان داد بخطبه و نماز او را، تا عثمان سه آدینه خطبه کرد، یعقوب فرا رسید و بعضى از خوارج که مانده بودند ایشان را بکشت و مالهاء ایشان برگرفت، پس شعرا او را شعر گفتندى بتازى:
(شعر)
قد اکرم اللَّه اهل المصر و البلد بملک یعقوب ذى الأفضال و العدد
قد آمن النّاس بخواه و غرته‏ ستر من اللَّه فى الأمصار و البلد
چون این شعر بر خواندند او عالم نبود در نیافت، محمد بن وصیف حاضر بود و دبیر رسایل او بود و ادب نیکو دانست و بدان روزگار نامه پارسى نبود، پس یعقوب گفت: چیزى که من اندر نیایم چرا باید گفت؟ محمد وصیف پس شعر پارسى گفتن‏ گرفت. و اول شعر پارسى اندر عجم او گفت، و پیش ازو کسى نگفته بود که تا پارسیان بودند سخن پیش ایشان برود باز گفتندى بر طریق خسروانى، و چون عجم بر کنده شدند و عرب آمدند شعر میان ایشان بتازى بود و همگنان را علم و معرفت شعر تازى بود، و اندر عجم کسى بر نیامد که او را بزرگى آن بود پیش از یعقوب که اندر و شعر گفتندى، مگر حمزة بن عبد اللَّه الشارى و او عالم بود و تازى دانست، شعراء او تازى گفتند، و سپاه او بیشتر همه از عرب بودند و تا زیان بودند، چون یعقوب زنبیل و عمار خارجى را بکشت و هرى بگرفت و سیستان و کرمان و فارس او را دادند محمد بن وصیف این شعر بگفت:
(شعر)
اى امیرى که امیران جهان خاصه و عام‏ بنده و چاکر و مولاى و سک بتد و غلام‏.... تاریخ سیستان متن 208
من بی نهایت برای شخصیت یعقوب لیث به عنوان نمونه یک عیار ارزش قایل هستم اما به نظر می رسد نویسنده این کتاب بیشتر افسانه پرداز است تا مورخ.
یعقوب لیث خارجی نبود. بلکه سالهای جوانیش را صرف مبارزه با خوارج نمود و همو بود که برای همیشه خوارج را از سیستان بر انداخت. کافیست بدانید تا پیش از صفاریان سیستان مهمترین پایگاه خوارج بود اما پس از سلطنت صفاریان اثر خوارج در سیستان برای همیشه از تاریخ محو شد.
از همه جالبتر اینکه این آقای نویسنده به اصطلاح محقق تعاریفی از خوارج ارائه می کند که واقعا هر انسانی که کمترین اطلاعاتی در مورد خوارج داشته باشد را بهت زده می کند.
در صفحات 12 و 13 خوارج را با جنبش مزدکیان اشتباه می گیرد! در حالی که خوارج افراطی ترین و قشری ترین گروه مسلمانان نسبت به ظواهر آیات قرآن بودند که حتی خود امام علی علیه السلام را با شعار " لا حکم الا لله " تکفیر کردند ، نویسنده که معلوم نیست در کدام عالم زندگی می کند خوارج را سوسیالیست و معتقد به برابری زن و مرد می داند!
خوارج بیش از هر مسلمانی قائل به جهاد بودند و با کمترین بهانه تکفیر می کردند و خون می ریختند حال نویسنده مدعی است خوارج حهاد را انکار می کردند!
به طور واضح نویسنده قاطی کرده است!
امیدوار بودم کتاب خوبی باشد اما وقتی دیدم نویسنده تا این حد از همه جا بی خبر است قطعا به بقیه متن او هم شک می کنم.
کم لطفی نکنید دوست عزیز عیاران خوارج ایرانی بودند صاحب معجم البلدان از کثیر بن رفاق به عنوان سردار خوارج یاد می کند رجوع کن یعقوب لیث پاریزی صفحه ۱۴۱ عیاران با خوارج عرب می جنگیدند که خودشان فرماندهی خوارج را به دست بگیرند . بسیاری از وجوه خوارج دور او گرد آمدند و یعقوب لیث با خوارج مراوده داشت تاریخ سیستان صفحه ۲۰۲
دکتر خنجی نوشته که خوارج دین را به زور تحمیل نمی کردند که درست است ایا گزارشی است که نشان دهد خوارج در جهاد هایشان مردمی را به زور مسلمان و خوارج کرده باشند؟
بله خوارج زن و مرد را برابر می دانستند و بسیاری از حاکمان خوارج زن بودند مانند غزاله که اتفاقا ایرانی هم بوده و طبری و ابن اثیر و بلاذری و نیز مسعودی شیعی مذهب هم نوشته است به شما پیشنهاد مطالعه بیشتر را می دهدم عزیز بنظر می رسد شما تعصب به مذهب خاصی داری و بر نمی تابی که کسی درباره خوارج سخنی بگوید
چون در مدحش شعری به عربی خوانند گفت چیزی که من ندانم چرا باید گفت .و این حادثه موجب رواج فارسی وشعر فارسی شد
آرامگاه این مرد بزرگ در خوزستان (نزدیکی دزفول)قرار دارد.ضمنا تصویری که در بالا آمده مجسمه این مرد بزرگ در این شهر است. سالها پیش(زمان جنگ ایران وعراق) مسئولین شهر این مجسمه را برای چند سال دور انداختند.الان این مجسمه حتی پلاک شناسایی و معرفی هم ندارد. بزرگش نخوانند اهل خرد ...
و این کتاب در مجموعه پس از اسلام قرار دارد................(?)
یعقوب لیث صفاری
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک